کلاس ششم حر





 
با سلاماین هم یک کارتون به سبک استاپ موشن که یکی از دانش آموزها در ایام عید نوروز ساخته اند.

 


با سلام.از اوایل سال تصمیم بر این بود تا یک مسابقه پرتاب موشک در کلاس برگزار کنیم البته چه نوع موشکی خدا میداند.اوایل کمی بر روی موشک های سرکه ای کار کردیم و بسیار جالب بود اما در نهایت به موشک های آبی کار مان ختم شدالبته با کمی تفاوت در نوع موشک و پرتاب آن

تیزر مسابقه پرتاب موشک.

حجم: 6.01 مگابایت

توضیحات: تیزر جالبی از کار در آمد

دریافت




با سلام.ما با بچه های کلاس و معلم تصمیم گرفتیم که یک اهنگ بسازیم

کلاس ششم




نویسنده علیرضا دهقانزاده


 

 
با سلاماین هم یک کارتون به سبک استاپ موشن که یکی از دانش آموزها در ایام عید نوروز ساخته اندعلیرضا دهقانزاده

به نام خدا.سلام من علیرضا دهقانزاده هستم ومی خواهم مسابقه رالی را برای شما تعریف کنم ما یک روز سر کلاس بودیم معلم گفت بیایید یک مسابقه راه اندازی کنیم بچه ها گفتند چه مسابقه ای معلم گفت با ماشین ها و خلاصه معلم گفت که هرکسی که ماشین دارد بیاورد از بیست و شش تای کلاس فقط سه نفر اوردند اول معلم دوم من و سوم قانعی مجید باهم مسابقه دادیم قانعی رفت گاز داد رفت من هم از ماشین معلم و قانعی سبقت گرفتم و ان ها را مسخره کردم و همین طور که داشتم مسخره می کردم حواسم به جلو نبود و به دیوار خوردم من و ماشین خورد خاک شیر شدیم .کاش با سرعت کمتر میرفتم .این مثال به درد من خورد.یک لحضه غفلت یک عمر پشیمانیباور نمی کنید در فیلم ببینید.نویسنده علیرضا دهقانزاده


سلام.من علیرضا دهقانزاده هستم و می‌خواهم که کفشبالیست ها را برای شما تعریف کنم یک  روز من به کتابخانه رفتم وهمان موقع معلم آمد و گفت من می خواهم یک نفر در کلاس بتواند یک استاپ موشن بسازد من قبول کردم تا آن را بسازم از معلم پرسیدم که چطوری می شود یک استاپ موشن ساخت چطور چیزی است معلم گفت با عکس یعنی باید خیلی زیاد عکس بگیری تا آن استاپ موشن ساخت و آن ها را کنار هم میگزاریم تا یک فیلم بشود و روی آن صداهم می گذاریم و به بچه ها نشان می دهیم من آن را ساختم شد دو روز و عکس ها هم شد ۵۰۰ تا عکس خیلی خوب شد نویسنده علیرضا دهقانزاده

 

 

 

 


با سلام.من علی رضا دهقان زاده هستم ما در یک روز به کتابخانه عمومی رفتیم با زعیمیان و بابایی و من و معلم رفتیم کارمان که آنجا تمام شد معلم گفت بیایید برویم مغازه آقای توکلی کتاب بخوانیم ما هم قبول کردیم و رفتیم آنجا که رسیدیم کتاب های رنگا رنگ آنجا بود من و بچه ها کتاب ورداشتیم وشروع  به خواندن کردیم فکر کنم بابایی هم کتاب خواندن را خیلی دوست داشت چون داشت زیاد کتاب میخواند همان موقع ابراهیمی به جمع ما اضافه شد و او هم کتاب خواند بعد از چند ساعت که می خواستیم به خانه برویم از آقای توکلی خدا حافظی کردیم و بعد از آقای بهشتی وبه خانه رفتیم خیلی خوش گذشت .حضرت علی ‌‌‌( ع) می فرمایند (کتاب بوستان دانشمندان است) کتاب بخوانید . نویسنده علیرضا دهقانزادهکمک یار امین رنگانی. .


سلام.من اونیم که معلم گفت آن صندلی که با اجر ساخته شده و سفید شده که معلم گفت روی آن یک نقاشی بکش و گفت یک چیز بکش و به من نشان بده که روی صندلی بکشیم من اول گفتم مار بکشم اما بعد نظرم عوض شد و روز بعد به معلم گفتم که قطار بکشم و با کمک معلم آقای بهشتی .بنازادهعارفرنگانیبامری. دهقانزادهجنتی.بودند که به من کمک کردند تا آن را بنویسمممنون.          

 نویسنده:علیرضا دهقانزاده.                

                                             


                                    سلام.بچه ها میخواهم تئاتر بچه هارا به شما بگوییم یک روز یادم نیست و نمیدونم چه روزی بود آن روز آقای رایگان آمد و بچه ها را خنداند و رفت بعد نوبت بچه ها کلاس ششم شد آمدند .بازیگران کامران افضلی.امیررضا امیریان.ابولفضل عباسپورعارف امیریان. عکس بردار و فیلمبردار ‌:محمد قانعی بودند .اصل کاری اینجاست که بچه ها چیکار کردند خلاصه داستان .کامران همراه خود یک بالشت و یک پتو داشت امیررضا هم دو بادکنک کامران وارد شد و خوابید عارف و امیررضا هم وارد شدند و بادکنک بازی کردند ناگهان باد کتک تر کید و کامران بیدار شد برو به کتک آن ها رفتند ابولفضل وارد شد تبل رازد خیلی محکم زد کامران خیلی عصبانی شد هر سه تا بر کتک خداحافظ خیلی خوش گذشت.نویسنده :علیرضا دهقانزاده         


سلام.من اونیم که معلم گفت آن صندلی که با اجر ساخته شده و سفید شده که معلم گفت روی آن یک نقاشی بکش و گفت یک چیز بکش و به من نشان بده که روی صندلی بکشیم من اول گفتم مار بکشم اما بعد نظرم عوض شد و روز بعد به معلم گفتم که قطار بکشم و با کمک معلم آقای بهشتی .بنازادهعارفرنگانیبامری. دهقانزادهجنتی.بودند که به من کمک کردند تا آن را بنویسمممنون.          

 نویسنده:علیرضا دهقانزاده.       

  


  

                                             


تیم فوتبالی تشکیل دادیم و از هر پایه بازیکنانی انتخاب کردیم و راهی مسابقات بین مدارس شهر شدیم و البته تا نیمه نهایی نیز صعود کردیم نکته ی جالب تیممان این بود که هر بازی را می باختیم همه با هم بلند میگفتیم ما باختیم ماباختیم هی هی و از ورزشگاه خارج می شدیم که این کار ما باعث تعجب حتی بازیکنان داخل زمین می شد و برای دقایقی بازی متوقف می شد و همه ما را تماشا میکردند به تیمی که از باخت ناراحت نمی شد.


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

قرآن در کامپیوتر day2day پاسخگویی به مسائل شرعی و سیاسی و طب اسلامی فروشگاه اینترنتی بنفش Scott Patrick Ryan موج دریا Marcus